سه شنبه ۲۴ تیر ۹۹
همهی مان را اعدام کردید!
آرزوهایمان را
دلخوشی هایمان را
اهدافمان را
اعدام کردید احساسمان را
شما برای حرصِ جاه و مقامِ خودتان
همهی ما را اعدام کردید!
همهی مان را اعدام کردید!
آرزوهایمان را
دلخوشی هایمان را
اهدافمان را
اعدام کردید احساسمان را
شما برای حرصِ جاه و مقامِ خودتان
همهی ما را اعدام کردید!
آغا این استادنمای ما (مثل تماشاگرنما) این چندماهه که به خاطر کرونا دانشگاه تعطیل بود هیچگونه علائم حیاتی از خودش نشون نداده بود؛ نه درسی، نه اطلاعیه ای. یهو چند روز مونده به شروع امتحانات اومد و یه منبع ۴۰۰ صفحه ای معرفی کرد برا امتحان و همون فعالیتی که تو پست قبلی بهش اشاره کردم رو داد.
با چندتا از بچه ها ریختیم سرش که آقا این چه وضعشه و تا حالا کجا بودی و این حرفا. اینم برگشت چندتا کسشر گفت و جواب درست حسابی نداد ولی فهمیدیم که لج کرد.
القصه فعالیتشو انجام دادم و حتی چیزایی که گفته بودم و تدریس کرده بودم رو رو تایپ کردم و براش فرستادم. برای امتحان هم با هم اتاقیام هماهنگ شدیم که کتاب رو تقسیم کنیم و هرکدوم یه بخشیش رو ترجمه کنیم. بعضی جاهاش رو نتونستم ترجمه کنم و برا همین کلی پول پیاده شدم و دادم یکی دیگه برام ترجمه کرد.
میرسیم به روز امتحان! بماند که از ساعت ۸ صبح مارو علاف خودش کرد که زمان امتحان رو بگه و ساعت ۱۱ تازه زمان امتحان رو گفت.
ساعت ۱۲:۲۹ دقیقست و استاد ایز تایپینگ شده که لینک امتحانو بذاره؛ یهو تلگرامم در حال اتصال شد! یه نگاه کردم دیدم اون بالای گوشیم نوشته فقط تماس اضطراری! بعله اینترنتم قطع شده بود! فوری رفتم سراغ گوشی مامانم که از اپراتور دیگه ای استفاده میکرد دیدم عهههه اونم آنتنش رفته...!
۱۰ دقیقه مونده بود وقت امتحان تموم شه با هر بدبختی بود از در و همسایه نت گیر آوردم و چند تا سوال رو جواب دادم و بقیه رو هم شانسی زدم. آخر آزمون نمره ای که گرفته بودم رو نشون داد:8!
با خودم گفتم خب الان حداقل ۲ نمره هم برا فعالیتام میده و پاس میشم دیگه اینقدرم آدم کسشری نیست...
شد امروز که بچه ها گفتن نمره هارو گذاشته و رفتم سایت و با این نمره مواجه شدم:7.50 !
نمره فعالیت نداده بود که هیچ یه نمره ای هم کم کرده بود!!!
+از همین تریبون اعلام میکنم استاد عزیزم و اپراتور های تلفن همراه ***م دهنتون(((:
ویس ارائه ای که ضبط کرده بودم رو قبل اینکه بفرستم برا استاد دوباره خودم گوش دادم تا چک کنم یوقت سوتی ای چیزی نداده باشم.
بعد چند دقیقه خوابم گرفت یعنی خدا به داد شاگردام برسه😂
قلیون میکشی قل قل قل قل فوت میکنی تو دوربین؛
خب من چیکار کنم؟
انتظار داری چی بگم؟
بگم پشماااااام از دهنش ابر درومد😱 وااااای چه آدم خفنی!
یا مثلا با خودم بگم کاش من اون دودِ بودم.😒
روز تولد امسالم با یه خرید کوچولو آغاز شد و خودم رو به صرف کیک و قهوه دعوت کردم! با گپ زدن با دو تن از رفقای وبلاگی ادامه یافت. ساعاتی هم با سر و کله زدن با بچه های تو باسن نروی دانشگاه گذشت و در نهایت با دیدن قسمت جدید the100 به پایان رسید(:
پ.ن: فکر کنم دیگه تا مدت ها از تبریک گفتن تو وبلاگ من راحت بشید! تقصیر من نبود که چهارصدتایی شدن و تولد وبلاگم و تولد خودم تو روزای نزدیک به هم بودن! اصلا از خودتون بگید! امروز شما چگونه گذشت؟
یعنی گند زدن به داستان؛ یه داستان رومانتیک که میتونست تو همون موضوع پیش بره رو تبدیل کردن به یه داستان حماسی و ملی مسخره...
پست های مرتبط:
همه چیز دقیقا از دو سال پیش شروع شد. با انسان های فوق العاده ای آشنا شدم، افکار و احساساتم رو به اشتراک گذاشتم، خیلی چیز ها یاد گرفتم و دوستای خیلی خوبی پیدا کردم.
پست هایی که به اشتراک میذارم زیاد نیستند میدونم! بعضا هم شاید مطالبم زیاد جالب نباشند. اما باز هم من رو تنها نگذاشتید و به این خاطر میخوام ازتون تشکر کنم!
من همیشه اینجا خواهم بود، امیدوارم سالهای زیادی این روز رو با هم جشن بگیریم.
تولدت مبارک "یادداشت های یک پسر"
به مناسبت این اتفاق نقل قول کوتاهی میکنم از وبلاگ آرام عزیز:
دلم حتی برای دنبال کننده های واقعی تنگ شده !
دنبال کننده هایی که پر از نوشته بودن پر از حس خوب بودن :)
امروز داشتم دنبال کننده هامو نگاه میکردم بیشترش شده تبلیغاتی ...
موقع بازدید از سایتای خرید و فروش آنلاین احساس میکنم به همه چیز احتیاج دارم.