یادداشت های یک پسر

 


جنگ

این جنگ‌ها، همیشه از جایی شروع می‌شوند که هیچ‌کس باورش نمی‌شود. از واژه‌ای دروغ، از تصمیمی پشت در بسته، از لبخندی که چیزی پنهان می‌کند. و بعد، آدم‌ها شبیه مهره‌های شطرنج می‌افتند. نه سیاه، نه سفید. فقط افتاده.


تمام شد.

دست‌کم فعلاً.

آتش خاموش شد، صداها خوابیدند.

آسمان، دوباره رنگ آبی گرفت، اما هنوز خاک، بوی سوختگی می‌دهد.


نمی‌دانم باید خوشحال باشم یا فقط ساکت.

نه کسی برنده شد، نه کسی برگشت به همان آدمی که بود.

فقط انگار یک خستگیِ عمیق، روی شانه‌ی همه‌چیز نشسته.


تمام شد، اما دیوارها هنوز می‌لرزند وقتی باد می‌آید.

ما حالا خواب می‌بینیم، اما هنوز وسط خواب، از جا می‌پریم.

ما زنده‌ایم، اما یک جایی درون‌مان، هنوز از خاکستر پوشیده شده.


با این‌همه، همین خاموشیِ نسبی، همین نبودن صدای انفجار، خودش موهبت است.

نه برای جشن گرفتن،

که برای ترمیم. برای دوختن.


حالا شاید وقتش باشد

که دوباره یاد بگیریم نفس بکشیم.

که دوباره به چیزهایی فکر کنیم که مدتی فراموش‌شان کرده بودیم:

رنگ، صدا، لبخند، زنده‌ماندن بدون ترس.


نه، این پایان، پاک نمی‌کند.

اما شاید بشود روی آن، چیزی تازه ساخت.

چیزی کوچک.

چیزی انسانی.

هیچی مثل قبل نمی‌شه.

Jesse Blueman در ۷ تیر ۰۴، ۱۴:۰۹ جواب داده:
دقیقا(:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان