یادداشت های یک پسر

 


چند نکته راجع به دانشگاه فرهنگیان

بعد گذاشتن این پستم بعضی از رفقای گل وبلاگ ازم خواستند که بیشتر راجع به این دانشگاه حرف بزنم و من هم تو این پست می‌خوام یکم بیشتر راجع به دانشگاهم صحبت کنم. لطفا با حوصله بخونید!

‏1. پسرا با ورود به دانشگاه از خدمت سربازی معاف میشند.

2. به محض ورود به دانشگاه همه دانشجو ها حقوق دریافت میکنند. (حدود دو و هشتصد) که ۴۵ درصدش به خاطر غذا و خوابگاه(حتی اگه فقط یک روز تو خوابگاه بمونید یا یه وعده غذا بخورید!)  باید به دانشگاه پرداخت بشه. با افزایش حقوق مبلغ پرداختی به دانشگاه هم افزایش پیدا میکنه البته بدون هیچ تغییری در وضعیت غذا و خوابگاه ها.

‏3. دانشجو ها همه بیمه میشند. یعنی اگر ۱۸ سالگی وارد این دانشگاه بشید، تو سن ۴۸ سالگی بازنشست میشید. در عوضش تعهد محضری باید بدید که ۲ برابر مدت تحصیل در آموزش و پرورش خدمت میکنید و قبل از این موعد اگر بخواید استعفا یا انصراف بدید باید خسارت پرداخت کنید. (فکر کنم ۳ برابر مقدار پولی که خرج تحصیلتون شده) 

4. مدت تحصیل در کارشناسی چهار ساله که ممکنه در آینده نه چندان دور به خاطر نیاز آموزش پرورش مدت تحصیل در لیسانس سه ساله بشه. هم زمان نمیتونید در رشته دیگه در دانشگاه هایی مثل پیام نور یا آزاد تحصیل کنید و همچنین برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد هم حتما باید از اداره آموزش و پرورش محل خدمتتون مجوز کسب کنید.

5. دانشجو ها اگر بخوان قبل از اتمام مدت تعهدشون از کشور خارج بشند باید سند یا پول ودیعه بدند.

6. دانشکده های دختر و پسر ها جداست که مشکلات خودش رو داره. از ضعف آداب معاشرت در دانشجو معلم ها در مقابل جنس مخالف که بگذریم، یکی دیگه از مشکلات اینه که دانشجوها ظاهرشون براشون زیاد مهم نیست و به خودشون نمیرسند. اینکه خوابگاه و دانشگاه تو بیشتر جاها چسبیدند به هم در این قضیه کم بی تاثیرنبوده. کلا فکر کنید دارید میرید به یه دبیرستان بزرگتر که بهتون خوابگاه میدند.

7. ‏چون که تعداد دانشجوها محدوده همیشه بیست واحد درس ارائه میشه و شما غیر از اون بیست واحد چیز دیگه ای نمیتونید بردارید. مثل دانشگاه های دیگه نیست که سر هر کلاسی هم کلاسی هات متفاوت باشند یا اینکه یه درس با چند تا استاد ارائه بشه. اگر واحدی رو انتخاب نکنید یا تو واحدی رد بشید شدیدا به مشکل بر می‌خورید. همونطور که گفتم کاملا مثل دبیرستان هست و نه دانشگاه.

8. ‏از لحاظ علمی استادهای این دانشگاه به شدت ضعیف هستند. اکثرا همون معلم هایی هستند که توی مدارس عملکرد خوبی داشتند و بخاطر همین ازشون دعوت شده که بیان دانشگاه فرهنگیان. این یه عامل به شدت دلسرد کننده هست برای دانشجوهایی که با هزار امید وارد این دانشگاه شدند مثل خودم. اگر مجبور نباشند استاد خانوم هم بهتون نمیدند و حتی برای اساتید هم تفکیک جنسیتی قائل میشند.

9. غذا و خوابگاه رسما ریده. ببینید شما غذا هاشون رو اگر بریزید جلو مرغ نمیخوره. ما توی یه اتاق کوچیک ۱۲ نفر بودیم (جزو بهترین اتاق های خوابگاه! چون تعداد حتی به ۱۵-۱۶ هم میرسه!). امکانات صفر صفر. از لحاظ بهداشتی یه چیزی زیر خط فقر. مثال کوچیکش این که بوی فاضلاب توی خوابگاه کاملا یه چیز عادیه!

10. شما در چشم مسئولان دانشگاه در حد گوسفند هم ارزش ندارید! درسته اسمتون دانشجو معلمه ولی در روز دانشجو شما معلم هستید و در روز معلم شما یک دانشجو! در سایر روز ها هم هیچکدوم!

11. ‏بدتر از همه اینایی که گفتم جو حاکم هست. چون دانشجو ها بعد از قبولی توی کنکور باید ۲ تا مصاحبه عقیدتی سیاسی رو پشت سر بذارند تا بتونند وارد دانشگاه بشند و حتی بعد از فارغ التحصیل شدن هم باید گزینش بشند فضای دانشگاه حتی بیشتر از مدرسه بسته هست. بچه ها ‏‏اکثرا خایه مال و ارزشی اند و مثل ماست میفروشنت. اگر بیرون سیگار ببینند دستت یا با دختر باشی یا اگر از دیوار شب دیر بیای خود دانشجو ها گزارش میدند چون نهایتا تا ۹:۳۰ در ورودی بازه.


‏خلاصه اگر واقعا شیفته این شغلی و علاقه داری و پی همه این چیزایی که گفتم رو ۳ یا ۴ سال به تنت میمالی بیا اگر نه که برات میشه جهنم!



پ.ن: من به شخصه تا قبل ورودم به این دانشگاه فقط از مورد اول و ششم خبر داشتم. برید خداروشکر کنید که یه جسی نامی هست و اینا رو براتون نوشته(((:



یه فکت از خودم

من کسی رو که بیش از حد وارد حریمم شده باشه رو از خودم می‌رونم. حتی اگه خودم اجازه این حد نزدیک شدن رو داده باشم:/


نزدیک انتخاب رشته هاست، یک توصیه برادرانه:

اگه سلامت اعصاب و روانتون براتون مهمه نیاید دانشگاه فرهنگیان...

اگه سلامت اعصاب و روانتون براتون مهمه نیاید دانشگاه فرهنگیان...

اگه سلامت اعصاب و روانتون براتون مهمه نیاید دانشگاه فرهنگیان...

اگه سلامت اعصاب و روانتون براتون مهمه نیاید دانشگاه فرهنگیان...

اگه سلامت اعصاب و روانتون براتون مهمه نیاید دانشگاه فرهنگیان...


یادداشتی بر چالش "دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای"

تک تک ما که تو این روزگار زندگی میکنیم و به روزمرگی‌ها و شادی‌ها و دردهای کوچیک و بزرگمون می‌پردازیم یه قهرمانیم! انسانی تنها در هجمه این همه سیاهی که هنوز به اندک دلخوشی زنده است و کورسوی امید و فردایی بهتر ته دلش روشنه.

‏دنیا با دلخوشی ها و ذوق های کوچیکه که قابل تحمل میشه. دلخوشی خوندن کتاب، سریال دیدن، گوش دادن به یه آهنگ خوب(حتی یه آهنگ قدیمی خوب!)، هیجان یه مسابقه فوتبال جذاب، خریدن یه هدیه کوچیک برای خودت، وقت گذروندن با کسایی که دوستشون داری، برنامه ریزی کردن و حرف زدن برای کارای قشنگی که فعلا نمی تونی انجام بدی اما دلت میخواد، ذوق کردن از دیدن پرنده ها از پشت پنجره، دید زدن ستاره ها، تماشای بارش برف و حتی قدم زدن در هوای برفی، در کردن خستگی با یه فنجون قهوه یا چایی و و و و...!



پ.ن: این چالش رو رفقای خوبمون تو رادیو بلاگیها راه انداختند. ضمن ابراز خوشحالی از روشن شدن مجدد ستاره این وبلاگ باید بگم که همه شما دعوتید به این چالش.

پ.ن2: قرار بود بیشتر از 100 کلمه نباشه اما یه‌ذره بیشتر شد! اما اگه میگفتند حتما باید بیشتر از 100 کلمه بشه پست من میشد 99 کلمه! اینم شانس مایه(((:

پ.ن3: یاد جمع دوستانه مون که راجع به این موضوع با عنوان "دلخوشی های دسترس" خیلی بحث و گفتگو داشتیم هم بخیر...!


بو

خیلی شده یه بو من رو یاد خاطره ای بندازه که هرچی فکر کنم یادم نیاد.
فقط یه حس آشنا رو درونم به وجود میاره که حتی نمی‌تونم توصیفش کنم.

نوید

دیر یا زود ضحاک طلب مغز ما رو هم خواهد کرد.


مگس!

تا اینجایی که بریکینگ بد رو دیدم، قبل از شروع تیتراژ همیشه یه سکانس گنگ داشته که سر درآوردن ازش مشکله! تو این قسمت یهو با تصاویر میکروسکوپی یه مگس روبرو شدم! اوضاع وقتی برام عجیب تر شد که توی تیتراژ اسم اپیزود رو نوشت:مگس!

وای خدای من این سریال هیجانی و جذاب، به خاطر ورود یه مگس به لابراتوارشون تبدیل شده بود به یه کمدی تمام عیار و جسی و والت هم برای کشتنش دقیقا داشتند مثل پت و مت رفتار میکردند. یه جاهایی واقعا نفس کم آورده بودم از خنده! البته که این قسمت همچنان دیالوگ ها و صحنه های عجیب و غریب و احساسی و سمبلیک کم نداشت. خیلی دوستش داشتم.


تغییر جنسیت محمدرضا فروتن

‏کامنت‌های پیج اینستاگرام ‎محمدرضا فروتن رو خوندم و به عنوان یه ایرانی شرمنده‌ترینم. اگر این خبر حقیقت داشته باشه جسارت این آدم مثال زدنیه‌.

چطور به خودمون اجازه میدیم یه نفر رو بخاطر هویت جنسیش اینجوری بی‌رحمانه قضاوت کنیم؟؟ تا کی میخوایم بیشعور باشیم؟؟ تا کی میخوایم از همه چی برای شادی زود گذر خودمون مایه بذاریم؟؟ چرا نمیخوایم یه‌بارم شده انسان باشیم؟؟


قطره ای از دریای بیشعوری ملت: تصویر اول - تصویر دوم


فینال جام حذفی نوشت

با تایمی که بازیکنای تراکتور رو زمین خوابیده بودن میشد یه جام حذفی دیگه برگزار کرد(((:



+جواب دادن به پست قبلی فراموش نشه😉


به مناسبت 500تایی شدن...

به مناسبت 500 تایی شدن وبلاگم بیاید بگید من و وبلاگم رو با چی می‌شناسید؟

یا به عبارتی چی شما رو یاد وبلاگ من میندازه؟

راستی ممنون از همگی(:


۱ ۲
میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان