يكشنبه ۲۳ دی ۰۳
- ۲
با شروع زمستان، هر روز که به سالگرد آن روزهای وحشتناک نزدیک میشوم، یک حس سنگینی در قلبم حس میکنم. انگار زمان دوباره به عقب برگشته و من در حال تجربه کردن دوباره آن لحظات تلخ هستم. احساس غم و اندوه به سراغم میآید و نمیتوانم از آن فرار کنم.
خاطرات آن روزها به راحتی فراموش نمیشوند. دلم میخواهد همه چیز را فراموش کنم، اما نمیتوانم. تصاویر و صداها در ذهنم زنده میشوند و من را غرق در احساساتی میکنند که نمیدانم چطور با آنها کنار بیایم.
گاهی اوقات، حس میکنم که این بار سنگین را باید همیشه با خودم حمل کنم. هیچ چیز نمیتواند آن درد را کم کند. احساس تنهایی و ناامیدی در این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به سراغم میآید. انگار هیچ کس نمیتواند آنچه را که من احساس میکنم درک کند.
این روزها و روزهای آینده یادآور فقدان و غمی هستند که هیچ کلمهای نمیتواند توصیفش کند. از خودم میپرسم که آیا این احساسات هرگز کم خواهند شد؟ آیا روزی خواهد رسید که بتوانم به این روزها نگاه کنم و فقط یادشان کنم، بدون اینکه دوباره غرق در درد شوم؟ بعید میدانم.
+عنوان اسم آهنگی است که در حال نوشتن این پست به آن گوش میدادم. دیدی چه کردی - دارکوب