چهارشنبه ۸ اسفند ۰۳
- ۰
۱۱۸

چند روزی هست که ذهنم مثل یه تکه گم شده، بیهدف این طرف و اون طرف میره. هیچچیزی نمیتونه آرامش رو بهش برگردونه. افکارم همیشه همونجا، همون جایی که نمیخوام باشه، گیر کردن. فکر تروماهای سال گذشته به خصوص اسفند، دوباره دارن به سراغم میان و من کنترلشون رو از دست دادم. نمیدونم چطور، ولی انگار ذهنم خودش میخواد همه چیز رو دوباره مرور کنه، همه اتفاقاتی که هیچوقت فراموش نمیکنه.
این افکار هی چرخ میزنن و هی بیشتر بهم فشار میارن.
با اینکه میدونم باید ازشون عبور کنم، نمیتونم کنترلشون کنم. حتی وقتی تلاش میکنم حواسم رو پرت کنم، یه جایی دوباره همون افکار قدیمی سر میزنن. هی مرور میکنم که چطور اتفاقات اون زمان پیش اومد. بعضی وقتا ذهنم، خود به خود، تمام جزئیات رو کنار هم میچینه، نتیجهگیری میکنه و خیلی غصه میخورم. غصهای که نمیتونم ازش فرار کنم. انگار حتی وقتی سعی میکنم ازشون دور بشم، ذهنم دائم این خاطرات رو دوباره زنده میکنه.
یعنی واقعاً هیچ راهی نیست که این افکار از من دور بشن؟ هر چقدر بیشتر سعی میکنم فراموش کنم، بیشتر جلوم ظاهر میشن. به نظر میرسه این تروماها همیشه با من میمونن، و هیچ کاری از دستم برنمیاد جز اینکه دوباره بشینم، فکر کنم و غصه بخورم. و انگار هیچ چیزی به اندازهی این یادآوریها دردناک نیست. هرچقدر بیشتر سعی میکنم ازشون دور بشم، بیشتر به من نزدیک میشن.