یادداشت های یک پسر

 


قاب دلخواه خانهٔ من

بهتره عنوان رو اینجوری اصلاح کنم که "بهترین قاب اتاق من". چون من مواقعی که خونه ام زیاد از اتاقم بیرون نمیام. بهترین قاب اتاقم هم بنظرم همینجاست! همینجا که کارهام رو انجام میدم، فیلم میبینم، وب گردی میکنم، مطالعه میکنم، بازی میکنم و... درصد زیادی از عمرم دقیقا تو همین قاب در حال گذره. ممنونم از تسنیم نویسنده وبلاگ مونولوگ بابت دعوتش و هر دوست عزیز دیگری که شاید دعوتم کرده باشه و ندیده باشم. و اینکه دوست ندارم اسم بدم برای دعوت کردن. همه شما دعوتید! حتی شما دوست عزیز!


پ.ن: اولش خواستم کرم بریزم مثل اکثر چالش های گذشته! بعد با خودم گفتم بلاگردون حرمت داره نه لذتD:

پ.ن2: اگه همچنان خونهٔ به قول اطرافیانم داغون قبلی بودیم میتونستم عکس های بهتری رو به اشتراک بذارم. خونه ای که گوشه به گوشه‌ش جزوی از خاطرات کودکیمه! درحال حاضر تنها نقطه جذاب این خونه‌مون همینجاست(:

پ.ن3: این پست احتمالا آخرین پست مرداد 99 باشه. 20 پست منتشر شده توی یه ماه، رکوردیه برای من!


Inside

پسر بازی inside چقدر خوب بود! حس و حال limbo زنده شد برام. چطور این همه مدت بازیش نکرده بودم آخه؟! ‏یه بازی معمایی/پلفترمر فوق‌العاده. شامل داستانی عجیب، فضایی تاریک، موسیقی‌های کم اما بسیار تاثیرگذار، گیم‌پلی‌ عالی، معماهایی خلاقانه و دوست‌داشتنی و یک پایان‌بندی که تا مدت‌های زیادی ذهن شما را درگیر خودش می‌کنه. 


شیخ دیاباته؛ فوتبال برتر

‏دیاباته قشنگ چت کرده اومده. 

وسط صحبت یهو میزنه زیر خنده.🤦🏻‍♂️😂

 میثاقی ازش پرسید اصالتا اهل کجایی ؟ میگه بچه اکباتانم.🤣 

میپرسه چندتا بچه داری؟ میگه همه بچه‌های فامیل بچه‌ی منن. بچه‌های برادرم بچه‌ی منن‌‌. همه بچه‌های ایران بچه‌ی منن.😐🤦‍♂️


ما هم‌گناهیم...

همین اول کار باید بگم تا قسمت آخر هم‌گناه رو ندیدید ادامه این نوشته رو نخونید. خطر اسپویل!


خداحافظ خوابگاه

امروز بالاخره رفتم خوابگاهمون و وسایلم رو جمع کردم. دلم گرفته... پارسال این موقع ها با شوق و ذوق داشتم آماده دانشگاه رفتن می‌شدم ولی الان خوابگاه رو تحویل دادیم و میدونم که حداقل برا یک سال آینده نمیشه برگردم اونجا. با همه سختی هاش دلم خیلی برا خوابگاهمون و بچه هاش تنگ میشه. گوه تو کرونا!


دیالوشات (2)

!!SPOILER ALERT!!


The100 - S07 E11


+ وقتی به یکی میگم چیزی به کسی نگیاD:

++ بلامی بازم تبدیل شد به اون بلامی رو مخ فصل3:|


کامبک ایز کامپلیت!

بازی دیشب آتالانتا و پاریس از عجیب ترین بازی هایی بود که این اواخر دیده بودم. آتالانتایی که تا دقیقه 89 یک - هیچ جلو بود تو 150ثانیه دوتا گل خورد و با رویای نیمه نهایی خداحافظی کرد! البته لفظ جواد خان خیابانی هم تو نابود کردن آتالانتا بی تاثیر نبود:دی (کلیک کنید - حجم ویدئو: 5مگابایت)

به هرحال تیم آتالانتا واقعا تیم دوست داشتنی و قابل احترامی بود.


پ.ن: من جزو کسانی هستم که فوتبال های خارجی رو بدون تعصب و طرفداری خاصی و صرفا برای لذت بردن می‌بینند.


یه دل میگه بدم! بدم! یه دلم میگه ندم! ندم!

تو خونواده و فامیل ما آدم های عجیب کم نیستند! 

از مسائلی که تو این آدم های عجیب به وفور رخ داده می‌تونم به دست ندادن و رد کردن دست کسی که مثلا ده-پونزده سال باهم دست می‌دادند و مشکلی با این قضیه نداشتند اشاره کنم. (جنس مخالف منظورمه البته!)

یکی از دغدغه های مسخره من تو دورهمی ها و مهمونی های این خونواده عجیب همیشه این بوده که با کی دست بدم و با کی دست ندم که خدایی نکرده ضایع نشم:| یا هم اینکه با دست ندادنم یوقت به کسی بی احترامی نکنم. باید از کرونا ممنون باشم که این دغدغه من رو به کلی از بین برده و حل کرده. دمت گرم کرونا!


به وقت دلتنگی

عکس‌هامون رو دیدم و مچاله شدم از دلتنگی (:


انسان های اولیه و شکل گیری کنکور!

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جنگلی بود به اسم ایران. اون موقعی که هنوز دایناسورها توی جنگل چرخ چرخ میزدند چندتا از نمونه های اولیه انسانی تصمیم گرفتند برای این که جلوی بی کار گشتن بچه های نوجوون و شیطونشون که زندگی رو براشون سخت کرده بودند رو بگیرند.

‏پس یه جلسه ای برگزار کردند که چکار کنیم و چکار نکنیم که یه فکر بکر به ذهنشون رسید... اونا با خودشون گفتند که بچه های ما الان تو دوره ای هستن که بیشتر از هر وقتی دوست دارند بازی و تفریح کنند و وقتشون رو حروم کنند:/ پس ما باید یکاری کنیم که انقد درگیر بشند که وقتی برای ‏این لذت های بچه گونه نداشته باشند. پس شروع کردند به نوشتن کتاب های قطور و بزرگ روی دیوار های غار و تخته سنگ های بزرگ و بچه هارو مجبور کردند که تا مرز کور شدن این نوشته هارو که بعضا خیلی هم بدردنخور بودند بخونند تا ازشون امتحان گرفته بشه و بهترینشون (اونایی که زنده موندند) ‏به مرحله بعدی برند. خلاصه کم کم بین بچه ها رقابت پیدا شد و چندتا از اون نمونه های انسانی اولیه به فکر افتادند که بهترین وقت برای چاپیدن مردم کیه؟وقتی که مردم اشکشون در اومده؟نهههه وقتی که مردم دارن سرچیزی باهم رقابت میکنند! پس شروع کردند به برگزاری کلاس ها و چاپ کتاب های بیشتر ‏و سعی کردند تا اون جایی که میتونند مردم رو برای این رقابت، سرسخت تر بکنند. پس شروع کردند به سرویس کردن ماتحت مردم به روش های مختلف. چون این کار خیلی سودمند بود بیخیال شکار شدند و چسبیدند به این کار! این شد که تصمیمی که قرار بود چند سال نوجون های نمونه های انسانی اولیه رو مشغول کنه ‏تا الان ادامه پیدا کرده...

 اسم اون رقابت مسخره با هدف مسخره‌ش: "کون پاره و کور کردن نمونه اولیه انسانی جهت جلوگیری از لذت بردن از دوره نوجوانی" بود که به اختصار "کون کور" نامیده شد و بعد ها با گذر زمان به "کنکور" تغییر پیدا کرد!


بعدا نوشت: 

رسما دارالمجانینه! کنکور بعد از تعویق دیروز، به تعجیل امروز رسید! ‎تعویق کنکور کنسل شد!

۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ . . . ۲۶ ۲۷ ۲۸
میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان