جمعه ۲۴ تیر ۰۱
- ۳
۱. بالاخره رفتم دانشگاه. امتحانام حضوری شد. بجز یه امتحان که مردود شده بودمش قبلا و منشا بیشتر استرس هام بود (که دقیقا بعد تولدم شروع کردم به خوندنش و ۱۵ روز براش وقت گذاشتم و تهشم پاس کردمش) بقیه امتحانا رو به کتفم گرفتم و مشغول خوش گذرونی شدم. خیلی خوش گذشت واقعا.
۲. دقیقا از ۱۲ تیر که دانشگاهم تموم شد دارم کلاس a1 آلمانی میرم.
۳. چندین و چند بار اتفاقای وحشتناک و ناراحت کننده ای برام افتاد که واقعا واقعا واقعا اذیت شدم. همچنان هم یه سریاشون ادامه دارند. و ترس تکرار شدن یه سری دیگه رو دارم. از وقتی از دانشگاه برگشتم بیشتر روزام داره با غم و بی حوصلگی میگذره.
۴. بالاخره طلسم شکست و بعد گذشت سه سال از قانونی شدنم رفتم و گواهینامه ثبت نام کردم! همون روز که رفتم برای ثبت نام، رفتم و کارای معاینه رو هم انجام دادم. جایی که من زندگی میکنم آموزشگاه رانندگی نداره و همه اینا رو توی شهر دیگه انجام دادم و قراره برا کلاسا هم برم بیام. اون روز ثبت نام، وقتی برگشتم خونه، تبدیل شد به یکی از بدترین روزای عمرم.
۵. از فردا باید برم کلاسای آیین نامه.
۶. خیلی بی حوصله و خسته ام. از همه چی. ولی امیدوارم هیچ اتفاق دیگه ای نیوفته. چه ناراحت کننده و چه خوشحال کننده. میخوام با همین ثباتِ مزخرفِ هیچ اتفاق جدیدی نیوفتادن ماه رو تموم کنم.