يكشنبه ۲۱ فروردين ۰۱
- ۱۰
روزای شگفت انگیزی رو گذروندم. از همون چند روز مونده تا عید تا آخرش. مسافرت نرفتیم. چندان مهمونی نرفتیم و کسی هم خونمون نیومد. کلا هر چی که فکر کنید ممکنه کسی تو عید انجام بده و بهش خوش بگذره رو انجام ندادیم! ولی خب حال دلم خیلی خوب بود. حتی الان که دارم بهش فکر میکنم و ازش مینویسم هم دلم برا عید امسال تنگ میشه و لبخند میاد گوشه لبم.
سال تحویل یه آرزوی متفاوت کردم. متفاوت تر از همیشه. راستی خیلی خوش گذشت اون روز با بچه های خزان. اون شب خر مگس جوگیری مزاحم احوالاتم شد ولی خودم رو کنترل کردم و به جا ریدن بهش، مثل یه تفاله ایگنورش کردم.
روز اول عید خونه مامانبزرگم بودیم. اون روز فهمیدم که از امسال به بعد چقدر تنها تر از همیشه م تو جمع های خونوادگی! از اون روز به بعد روال اینطوری بود که ظهر پا میشدم. یکم چیز میز میدیدم. بعدش هم تا خود ۴_۵ صبح تو گوشی بودم. کانال و چت کردن و بازی و این حرفا.
شبا باهاش حرف میزدم. واقعا همصحبتی باهاش تا اون ساعت از صبح لذت بخش بود و پر از حس خوب. سریال دیدن با هم. آهنگ گوش کردن با هم. گفتم آهنگ! عید امسال قفلی بودم رو آهنگ قرمز پوبون. خیلی حال و هوای عجیبی داره این آهنگ واقعا. استریمای رنکاپ عید ارسلان هم خیلی جذاب بود راستی.
شب ۷ فروردین جذاب رو فراموش نکنیم! یکی از بهترین شبای عمرم بود واقعا. هیچوقت به اون اندازه ذوق نداشته بودم و لبخندم کشدار نبوده! یه عکس از برق چشمم و لبخند کنترل نشدنیم گرفتم تا برا همیشه یادم بمونه اون شب رو.
گذشت و گذشت تا رسیدیم به سیزده بدر. همون اول کاری توی ماشین بابام یه حرفایی زد که قشنگ نقطه مقابل افکارم بود. افکاری که هنوز به زبون نیورده بودمشون. و باعث شد که حالا حالا ها هم خفه شم. اینطور شد که شروع روز حس خیلی بدی گرفتم. اون روز تنها بودیم مثل همیشه و جمع خاصی نبود. ولی خوش گذشت و کلی خل و چل بازی در آوردم.
از حس و حالای خوب گفتم یه اتفاق بد هم بگم. همون روزای اول عید یکی از دوستانم داغدار شد که واقعا تا چند روز حال همه مون بد بود... اینکه کاری از دستم بر نمی اومد، و این دور بودنه، حال بده رو بیشتر و بیشتر میکرد.
عید تموم شد. با گفتن اینکه رشته و ورودی ما حضوری نیست و فقط قراره امتحانامون حضوری شه کلی حس گه گرفتم. از یه طرف دلم دوری از خونه و این شهر و محدودیتای خونواده رو میخواست و هنوزم داره کفرم در میاد از این که کل دانشگاهای ایران حضوری شدن به جز این فرهنگیان تخمی خراب شده. این پست رو تو کانالم نوشتم راجع به این موضوع: "۴ سال دوری از خونواده سمی میتونست خیلی برام خوب باشه که کرونا رید توش. الانم که همه جا باز شده همچنان مجازی موندیم ما و با وضعیت دانشگاهامون بعید میدونم ترمای بعد هم حضوری بشیم. عقده این ۴ سال تا ابد میمونه تو دلم(: کیرم تو چین و چینی(: اون یه ترمی که رفتم واقعا دوری و دوستی بود((: پشت تلفن مهربون بودن. روزایی که میومدم خونه پاچه نمیگرفتن. گیر نمیدادن. مثل یه بچه باهام رفتار نمیکردن. احترام بود بینمون! الان همه چیز شده مثل همیشه. گوه خالص."
از یه طرف دیگه هم واقعا ماتحتم داره میسوزه از حضوری شدن فقط امتحانامون! آقا خب کلاسامون رو هم حضوری میکردید. یکم کیف میکردیم. اوکی تهش با امتحانا هم به گا میرفتیم! قبول بود بخدا((((=
پر از اضطرابم برا این موضوع امتحانامون. کلی درس دارم که صدقه سری انتخاب رشته گل و بلبلم!!! نه چیزی ازشون میدونم و نه علاقه ای دارم که بخونمشون. مثل این بچه خنگای دوران مدرسه میرم میشینم سر کلاس و هیچی نمیفهمم و استرس امتحانا رو میگیرم!
بگذریم!
این روزایی که دارم این پست رو مینویسم. افکار مختلف مغزم رو مختل کردن. نمیشه هایی که هی دارن تو مغزم رژه میرن و باعث شدن بشینم یه گوشه و برا آینده ای که هنوز اتفاق نیوفتاده غصه بخورم. عجیب نگرانم. عجیب دلشوره دارم. امیدوارم این حس ها زودتر دست از سرم بردارن و احوالم بشه مثل عید امسال. دلم تنگ شده واقعا برا جسی اسفند و عید!