یادداشت های یک پسر

 


غزل ۴۷۹

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی

برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

در بحر مایی و منی افتاده‌ام، بیار

می تا خلاص بخشدم از مایی و منی

خونٓ پیاله خور که حلال است خون او

در کار یار باش که کاری‌ست کردنی

ساقی به دست باش که غم در کمین ماست

مطرب نگاه دار همین ره که می‌زنی

مِی ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت

«خوش بگذران و بشنو از این پیرِ منحنی»

ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده

تا بشنوی ز صوت مغنی «هو الغنی»

مبارکه :)

Jesse Blueman در ۳۰ آذر ۰۳، ۲۲:۴۰ جواب داده:
ممنونم برا شما هم مبارکه
+بعد ۴ سال و نیم از آخرین کامنتت، برام کامنت گذاشتی(((:

پیر شدم :)))

Jesse Blueman در ۲ دی ۰۳، ۲۱:۵۲ جواب داده:
(((((((((:
دوشنبه ۳ دی ۰۳ , ۱۳:۱۴ گلبرگ مغرور :)

بلوب بلوب بلوب

Jesse Blueman در ۴ دی ۰۳، ۱۱:۲۱ جواب داده:
چی شده؟!

جالبه که توی این غزل تخلص شاعر وجود نداره و انگار حافظ نمی‌خواسته صحبت از "مایی و منی" داشته باشه!

تا حالا نخونده بودمش، غزل نابی بود.

Jesse Blueman در ۴ دی ۰۳، ۱۱:۲۲ جواب داده:
وای چه تحلیل جالبی(:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان