یادداشت های یک پسر

 


وان‌عُن

بیا اینجا، دنیا مثل یه پازل معکوسه، همه تکه‌ها جا به جا شدن. من توی این خیابون‌های رنگی راه میرم، اما چرا آسمون سبز شده؟ پرنده‌ها دارن می‌رقصن، یا شاید من فقط فکر می‌کنم که می‌رقصن. چای سردی دارم که هنوز داغه، عجب!
ساعت‌ها مثل ساعت‌های شنی می‌ریزن، اما من توی این حلقه‌ی بی‌پایان گم شدم. چرا این دیوارها حرف می‌زنن؟ صدای موسیقی از دور میاد، ولی نت‌ها مثل حباب‌های صابون می‌ترکن.
می‌خوام برقصم، ولی پاهای من توی زمین قفل شدن. یه دنیا پر از رنگ و نور، اما من فقط سیاه و سفیدی می‌بینم. ای کاش می‌شد همه چیز رو فراموش کنم، حتی خودمو.
از اینجا برم، یا بمونم؟ چراغ‌ها چشمک می‌زنن و من فقط می‌خندم. زندگی مثل یه خوابِ عمیق و بی‌پایانه، انگار همه چیز توی یک کاسه‌ی بزرگ مخلوط شده.
بیا برقصیم توی بارون، حتی اگه بارون نباشه. همه چیز ممکنه، یا هیچ چیز ممکن نیست. اینجا کجاست؟ من کی هستم؟ این سوالات مثل پروانه‌ها دور سرم پرواز می‌کنن.

میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان