یادداشت های یک پسر

 


24

امروز تولدم بود.

امروز مثل تولدهای سال‌های دورم تنها بودم. فقط من بودم و خودم.

سخت بود... هم خودِ تنهایی، هم خاطره‌ی تولدهای این چند سال اخیر، و غصه‌ی نبودنش.


با خودم وقت گذروندم. پیتزا درست کردم، حین خوردنش فیلم صبحانه با زرافه‌ها رو دیدم. بعدش کلی پابجی بازی کردم، یه‌کم از سریال Eşref Rüya دیدم، و الان که دارم این رو می‌نویسم، دارم فوتبال تماشا می‌کنم.


راستش، خسته‌م از اینکه هر سال می‌نویسم: «فلان‌سالگیم اصلاً خوب نبود».

اما خب، ۲۳ سالگیم واقعاً خوب نبود. اصلا اون‌طوری که فکر می‌کردم پیش نرفت. وحشتناک بود. تنها نقطه‌ی روشنش، مثل سال قبل، بخش کاری زندگیم بود. تنها چیزی که تونستم بابتش به خودم افتخار کنم. امیدوارم این یکی همیشه همین‌قدر خوب بمونه.


تنها آرزوم برای ۲۴ سالگیم اینه:

زندگیم طوری پیش بره که سال بعد دیگه شب تولدم گریه نکنم.


الف.ه؛ هفت سال بعد

سلام!

این پست رو ببینید.

من با این آدم همکار شدم و امسال تو یکی از مدرسه هایی که بیشتر تایمم رو اونجا بودم مدیرم شد(:

و خب سال داره تموم میشه و اون هم داره از این منطقه میره بعدش.

امسال خیلی بیشتر باهاش صمیمی بودم و خیلی روزای خوبی رو با هم گذروندیم(: عین روزایی که معلمم بود و اصلا رابطه معلم و شاگردی بینمون حس نمی‌شد، امسال هم اصلا رابطه‌ مدیر و معلمی نداشتیم انگار! رفیق بود و رفیق تر شد. با ده سال اختلاف سن! به وقتش هم خیلی خیلی هوام رو داشت و کمک‌حالم بود. برا همین ناراحت کننده‌ست برام رفتنش.

خلاصه خواستم بهتون بگم که امروز اون پست و کامنتاشو نشونش دادم(:


+راستی اینجا هم هفت ساله شده ها! خیلی عجیبه(:

میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان