يكشنبه ۱ دی ۰۴
در تنهاترین یلدای عمرم توی تاریکی دراز کشیدم و دگم نباش گوش میدم. وقتی تو روزای عزیز اینطوری میشه، اون روز تا همیشه تو یادم میمونه و هرسال حس و خاطره بدش برام یادآوری میشه. یلدای امسال هم رفت جزو همون روزای عزیزِ بد.
رسم این وبلاگ اینه که هرسال فال حافظم رو باهاتون به اشتراک میذارم. الآن که این نوشته رو دارم مینویسم هنوز فالم رو نگرفتم. حافظ سال پیش بهم توصیه کرد که شادمان باش و خوش بگذرون. به این یک سال که نگاه میکنم فقط میتونم بگم که "شادِ چه مانی حافظ جان:))"
به هرحال؛ برم فالم رو بگیرم...
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست