یادداشت های یک پسر

 


چارشنبه سوری سرد!

منده که هیچ حسی به چارشنبه سوری امسال نداشتم ولی بردنم جشنواره ای که به مناسبت چارشنبه سوری و روز پدر برگزار شده بود

مجریه یه پیرمرد رو آورد بالا یه جایی از گفت و گو ازش پرسید:

حاج آغا شما که هفتاد و اندی از عمرتون میگذره بگید مملکت و امکانات و ... زمان قبل انقلاب بهتر بود یا الان

حاج آقا هم نه گذاشت نه برداشت گفت اون زمان!laugh

سالن رفت رو هواlaugh

آخرشم با موضوع امنیت قضیه رو جمع و جور کرد 

 

+هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

 


بیا بنویسیم ...

بیا بنویسیم روی خاک، رو‌ درخت، رو پر پرنده، رو ابرا،

بیا بنویسیم روی برف، روی آب، توی دفتر موج، روی دریا،

بیا بنویسیم گه تو عیدی که باید برا کنکور درس بخونیindecision


این همه آدم...

 

میخوام حبیب طور بهش جواب بدم بگم:

این همه آدم چرا من ؟! laugh


Start again !

دیروز کم مونده بود وزیر رو هم بیارن کلاس ما

مدرسه ما باید در سخت گیری به دانش آموزان کنکوری در سطح جهانی مقام بیاره

خلاصه تا رئیس آموزش پرورش منطقه رو آوردن کلاس ما

که با بقیه پایه ها کاری نداریم اما شما کنکور دارید و باید تا آخر بیاید 

انگاری دبیراشون بجز چیزشعر چیز دیگری هم دارند که تحویل دانش آموزا بدن

یه بخش نامه هم فرستادن به مدرسه های کل منطقه

که اگه غیبت یا خروج از مدرسه باشه

اون دانش آموز رو به امتحانات نهایی معرفی نکنید

 

در نهایت امروز دکمه مدرسه را زده و نرفتیم

جرعتش رو دارند برای من مشکلی ایجاد کنند

 

تابستون امسال تابستون پر اتفاق و شلوغی برای من و خانواده من بود

ولی با این شرایط، انرژی و انگیزه ای رو که اون موقع داشتم

هیچ وقت نتونستم دوباره بدست بیارم

امروز یه شروع دوبارست برای من

باشد که مثل تابستان باشم

 


حکایتی از‌ گلستان سعدی ، در مذمت گه خوری

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی

 

نبیند مدعی جز خویشتن را

که دارد پرده پندار در پیش

 

گرت چشم خدا بینی ببخشند

نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش


hug me

با اینکه طرفدار مسیح و آرش نیستم و کاراشون رو زیاد دنبال نمیکنم

ولی این کارشون فوق العادست و هرروز گوش میکنم

 


سردرد یکشنبه ها

نشد من یکشنبه برم مدرسه و سردرد نشم

کی بشه از این ریاضی راحت شیم ما:|

اصلا ادبیاتی و چه به ریاضی

چند تا قرص انداختم بالا و از وقتی رسیدم تا الان خوابیدم 

ولی باز سردردم خوب نشده

خلاصه این که آی هیت یکشنبه های با ریاضی



آخرش که چی

کلی انگیزه جمع میکنی 
یهو به خودت میگی «آخرش که چی» 
و میرینی به همه چی :|

97

تا اینجای عمرم سال 97 پرسرعت ترین سال زندگیم بوده!!

لامصب مثل برق و باد گذشت!

حالا اگه کنکوری نبودم و روزشماری میکردم برا رسیدن عید و عشق و حال

روز ها با سرعت حلزونی در حال سپری شدن بودند!

97 جان سرعتت رو کم تر کن من لازمت دارم((:

میل رفتن مکن ای دوست

دمی با ما باش. . .



+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:

http://yyp.blogfa.com
آرشیو مطالب
قالب: عــرفـان🖤💔 | ویرایش شده توسط: خودم بلاگ بیان